حسن همجواری
یکی در بنز شش در شیشه دودی
رسید از راه و خورد آنگه به پستم
بدو گفتم که شاهی یا وزیری
که از ماشین کولاک تو مستم
بگفتا ... پادویی ناچیز بودم
ولی باکله گنده ها نشستم
همینطورهی نشتستم هی نشستم
که دست یک نفر خوردش به دستم
گرفتم دست او را ول نکردم
هزاران آفرین برشست دستم
کمال همنشین بر من اثر کرد
وگرنه پادویی بودم که هستم
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۲۴ ساعت 16:4 توسط خسته
|