شیرین نیز از ترس اینکه که مبادا وی را به آن جوان معتاد دهند  هرکار به ذهنش میرسید میکرد تا بختش مفتوح گردد حتی در آخر به فال قهوه روی آورد. شبهنگام پدر که دیگربار کارش به مجادله با شیرین گذشته بود برای عاقبت به خیریش تجدید فال کرد:

ساقی به نور باده برافروز جام ما                     مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم                     ای بی خبر ز لذت شرب مـــــــــدام ما

 خیالم راحت گشت که هم خبر فال قهوه اش را داده بودم هم خواستگار جدیدش را. اینچنین شد که دیگر بار مجادله از سر گرفته شد.

سه شنبه:

پس از رد جوابی که شیرین با پاره کردن نامه به او داده بود، سرانجام همان کاری کرد که هر آدم عاقلی اول از همه میکند. آری... وی با ابوین و با تمام قوا به خاستگاری رفت. در مجلس پدر و مادر شیرین هم که از دست دخترشان لبریز از خشم بودند هم به تیم سامان ملحق شدند و همه شیرین را در مضایقه  گذاردند که قبول کن قبول کن. تنها بهانه شیرین برای رد جواب، اعتیاد سامان بود. پدرش برای اسکاتش فالی نهاد که آیا سامان واقعا راست میگوید که ترک کرده و شیرین را بینهایت دوست میدارد ومن گفتم:

من ترک عشق ساقی و ساغر نمیکنم                   صدبار توبه کردم و دیگر نمیکنم

البته مقصود من ترک عشق به شیرین بود نه ترک اعتیاد. اینان چرا انقدر کژفهمند؟

خلاصه پس از مجادله فراوان مبنی براین نهاد می شد که فردا در آزمایشگاه همه چیز مشخص میشود.

پنج شنبه:

به من چه؟ چرا دیوان رو پاره میکنی دیوانه؟ مگه تقصیر منه؟ اصلا دلم خنک شد ولت کرد. اون که هیچی اگر صد درجه بیشتر هم عاشقت بود ولت میکرد. آخه مرتیکه نه زنیکه. چند ماهه داری به اون بدبخت میگی معتادی معتادی بعدا خودت معتاد بودی؟ خجالت نمیکشی؟ منو بگو به جای اون همه شعر عاشقانه که به سامان گفتم باید میگفتم که واعذان چون نمدونم چی چی چون به خلوت میروند آره.

حالا کاش قضیه اینجا تموم میشد. ول کن ماجرا هم نیست. شب اومده دیوانی که خودش چند ساعت قبل پاره اش کرده دوباره برمیداره بهم میگه: اگه ترک کنم میاد سراغم؟ منم که واقعا موندم چی بگم میگم:

سر تا قدم وجود حافظ                               در عشق نهال حیرت آمد

اما مگه بی خیال میشه... میگه الّا و بِلّا باید جوابمو بدی و دوباره فال میگیره. میگم:

حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس!

دیوانه ام کرده. این دفعه فال بگیره ورقه سفید براش باز میکنم. اصلا  از دیوان میام بیرون یه دونه میزنم تو سرش ومیرم.